روزهای طلایی زندگی

یک مادر که تصمیم داره روزهای بهتری برای بچه ها بسازه. آدرس اینستاگرام @ghatareelm

روزهای طلایی زندگی

یک مادر که تصمیم داره روزهای بهتری برای بچه ها بسازه. آدرس اینستاگرام @ghatareelm

رویاهای قدیمی

چندتا از آهنگهایی که تو دوران دبیرستان گوش میکردم رو دانلود کردم و گوش میدم، اون وقتها موقع درس خوندن حتما ضبط روشن بود بعضی وقتها هم چشمهامو میبستم و میرقصیدم و به روزهای روشن آینده و چیزهایی که دلم میخواست بهشون برسم فکر می‌کردم... الان هم همون حسهای زیبا وقتی این آهنگها رو گوش میدم سراغم میاد.... به اون موقع خودم فکر میکنم، اگه فرناز ۱۶ ساله میدونست که قراره تو ۴۴ سالگی اینجا باشه با این شرایط چه حسی داشت ... مهمتر از همه رشته تحصیلیمه که اون موقع بزرگترین آرزوم بود، هنوزم وقتی بهش فکر میکنم قند تو دلم آب میشه! (انقدر که برای رسیدن بهش تلاش کردم!) یه چیزهایی که الان دارم یا ندارم خیلی با آرزوهام نمی‌خونه و یه چیزهاییش هم خیلی قشنگتر اتفاق افتادن ... در هر حال خداروشکر میکنم که همیشه کنارم بوده و اگر زمین خوردم دستم رو گرفته یا اگر راه اشتباهی میخواستم برم به روشهای مختلف جلومو گرفته... 

فقط حیف که بابای مهربونم دیگه پیشم نیست تا گاه و بیگاه بیاد بغلم کنه و بگه خوشگل بابا کیه....

خیام

خیام اگر ز باده مستی خوش باش.   

با ماهرخی اگر نشستی خوش باش.  

چون عاقبت جهان همه نیستی است. 

انگار که نیستی چو هستی خوش باش.








سال مادر همسر

امروز سال مادر همسرمه. واقعا جای خالیش رو از نزدیک حس میکنم. نگاه مهربونش و حرفهای با محبتش. 

اینکه آدم مادر خوب و دوست داشتنی برای بچه هاش باشه کاملا طبیعیه ولی اینکه بتونه برای عروس و دامادش هم مادر باشه واقعا هنر میخواد. مادر همسر هم برای من بیشتر مثل یک مادربزرگ مهربون بود. 

اعتراف میکنم که اوایل ازدواج از بعضی حرفهاش ناراحت می‌شدم و با خودم چه فکرهایی که نمی‌کردم ولی با گذشت زمان متوجه شدم هیچ منظوری پشت اون حرفها نبوده و بیشتر وقتها هم حق با ایشون بوده نه با من و در واقع این من بودم که داشتم اشتباه میکردم. 

همسر من اختلاف سنی زیادی با خواهر و برادرهاش داره، در واقع رو حساب اینکه دختر بشه بچه دار شده بودن که اون هم پسر شده بود! یکبار مامانش بهم گفت بهتر که پسر شد چون الان هم یه دختر دارم و هم یه پسر  

امیدوارم روحش در آرامش باشه ....

قوی بودن

این روزها دارم سعی میکنم قوی باشم. نمی‌دونم اسمش رو میشه گذاشت قوی بودن یا نه، ولی وقتی مشکلاتی که اصلا فکرش رو نمی‌کردم پیش میان  بسته به نوع اون مشکل به خودم زمان میدم تا ناراحت باشم و گریه کنم و غصه بخورم و به زمین و زمان بد و بیراه بگم و بعد به خودم میگه خب دیگه زمان برای ناراحتی تموم شد و باید به فکر راه حل باشم! اول از همه سعی میکنم اگه خودم کوتاهی کردم یا تصمیم اشتباهی گرفتم خودم رو ببخشم (این بخشیدن خود خیلی مهمه چون بعدش دیگه آدم عذاب وجدان نداره و احساس بهتری پیدا می‌کنه) و بعد به راه حلهای ممکن و حتی تغییر مسیر کلی فکر میکنم. مثل حل کردن یک مسئله ریاضی که وقتی به جواب نمیرسیدیم کلا پاکش میکردیم و از روش دیگه ای حلش میکردیم. 

 در همین راستا و سعی در قوی بودن راههای جدیدی برای خودم باز کردم و محصولات جدیدتری دارم تهیه میکنم که خودم براشون کلی ذوق دارم و فکر کنم برای خیلی از والدین که نگران آینده بچه هاشون هستن راهگشا باشه. 



شروع کردن کار خودم از حدود چهار سال پیش و جلو رفتن ها و شکست خوردنها و ایستادن‌ها و به عقب نگاه کردنها و دوباره جلو رفتنها (از -ها- استفاده کردم چون بارها و بارها اتفاق افتادن حتی بارها تا مرز تموم کردن همه چیز هم رفتم) یه فایده ای  برای من داشته اونم اینکه این وسط به آرامش خودم و لذت بردن خودم از کارم بیشتر بها بدم و با دقت به صدای قلبم گوش بدم چون خیلی وقتها با منطقم تصمیم گرفتم درحالیکه قلبم چیز دیگه ای می‌گفت و در نهایت راهی که قلبم گواهی میداد درست بود. خلاصه که تصمیم دارم ازین به بعد مثل کارتون‌های والت دیزنی که شخصیتهاش آواز میخوندن و میرقصیدن و عشق می ورزیدن و میبخشیدن و جلو میرفتن و به آرزوهاشون میرسیدن زندگی کنم!  

حالا اینا رو گفتم که بگم تو اعماق وجودم رو گشتم و یه آرزوهایی پیدا کردم که اون زیر میرا افتاده بودن، کشیدمشون بیرون، براشون کلی برنامه ریزی کردم و دارم به واقعیت تبدیلشون میکنم. یه ذره که جلو برن اینجا هم میگمشون.