روزهای طلایی زندگی

یک مادر که تصمیم داره روزهای بهتری برای بچه ها بسازه. آدرس اینستاگرام @ghatareelm

روزهای طلایی زندگی

یک مادر که تصمیم داره روزهای بهتری برای بچه ها بسازه. آدرس اینستاگرام @ghatareelm

بالاخره نمایشگاه

بالاخره روز موعود رسید! امروز باید بریم غرفه رو بچینیم و از فردا تا جمعه نمایشگاه هستم. خب من همه تلاشم رو کردم و بقیه اش رو به خدا میسپرم.

امروز هم مدارس بخاطر برف تعطیله. اگر فردا هم تعطیل باشه خیلی راحتترم. 

نمایشگاه اسباب بازی و سرگرمی. خیابان حجاب کانون پرورش فکری کودکان، غرفه قطار علم

 اگه دوست داشتین بیاین خوشحال میشم...

باورم نمیشه

پس کی همه این بدبختیها دست از سر ما برمیدارن اصلا صبح دلم نمیخواد خبرهارو چک کنم چون جز خبرهای بد چیزی توش نیست. امروز از شنیدن خبر سقوط هواپیما خیلی خیلی ناراحت شدم و بدتر از اون وقتی شنیدم یکی از دوستای همسر هم توش بوده. وای خدایا باورم نمیشه.  این دوستش که با خانواده اش کانادا زندگی میکنن فقط سالی چند ماه میومد ایران تا مریضهاشو ببینه و بعد بره. خرداد امسال که نمایشگاه داشتم هم کاملا اتفاقی تو نمایشگاه دیدیمشون. نمیتونم جلوی اشکهام رو بگیرم. حالا چی به سر همسر و بچه هاش میاد....چی به سر پدر و مادرش میاد...

کی همه این جنگ خواهی ها تموم میشه کاش یه روز صبح بلند شیم و این کابوس تموم شده باشه....

نمیدونم چرا نمینویسم!

خیلی خیلی کار دارم. ۳۰ دی نمایشگاهه و من به شدت درگیرم و البته پر از هیجان! حس خوبی نسبت به کارم دارم. چیزهایی که تو سرم بوده رو تا حدودی تبدیل به واقعیت کردم و حالا میخوام به نمایش بذارم. امیدوارم همه چیز خوب پیش بره. 

وقتی خدا کنارمونه چرا باید استرس داشته باشیم ؟ فکر کنم واژه هیجان بار مثبت بیشتری داشته باشه.

پارسال یه پرینتر جوهر افشان کانون خریدم و یه بار هم شارژش کردم و کل جوهرش تموم شد. بعدش دوباره پرینتهامو بیرون گرفتم چون اون شارژش راحت نبود. خلاصه هفت هشت ماهی بدون استفاده تو کمد بود. دیروز آوردمش تا دوباره بدم شارژ. زنگ زدم جایی که شارژ میکرد گفت چون چندماه استفاده نشده کلا هدش خرابه و باید پرینتر رو بندازی دور! از یه جای دیگه هم پرسیدم اونم همینو گفت. پرینتر رو میز بود و میخواستم ببرمش انباری که پسرم گفت نبر بذار من باهاش بازی کنم! گفتم خب بکن! پرینتر بیچاره حدود دو ساعت بدون انقطاع صفحه تست داد بیرون البته سفید چون کار نمیکرد. بعدم یه کاغذ توش گیر کرد. پسرم گریه کنان گفت یه کاغذ تو گلوش گیر کرده! بازش کردم و کاغذ رو درآوردم. دیدم کارتریجش درآوردنش راحته. آوردم بیرون و با یه دستمال کاغذی هدش رو تمیز کردم بعدم توی خود پرینتر رو تمیز کردم. در کمال تعجب وقتی دوباره روشنش کرد گفت مامان پرینت گرفت!! البته فقط رنگ آبی داره چون بقیه رنگاش تموم شده. یعنی پرینتر بیچاره خودشم باورش نمیشد راه بیوفته!!! کلی خوشحال شدم. البته پرینتهامو بیرون میگیرم ولی هفته دیگه میرم جوهر میخرم خودم شارژش میکنم ببینم چی میشه.