پس کی همه این بدبختیها دست از سر ما برمیدارن اصلا صبح دلم نمیخواد خبرهارو چک کنم چون جز خبرهای بد چیزی توش نیست. امروز از شنیدن خبر سقوط هواپیما خیلی خیلی ناراحت شدم و بدتر از اون وقتی شنیدم یکی از دوستای همسر هم توش بوده. وای خدایا باورم نمیشه. این دوستش که با خانواده اش کانادا زندگی میکنن فقط سالی چند ماه میومد ایران تا مریضهاشو ببینه و بعد بره. خرداد امسال که نمایشگاه داشتم هم کاملا اتفاقی تو نمایشگاه دیدیمشون. نمیتونم جلوی اشکهام رو بگیرم. حالا چی به سر همسر و بچه هاش میاد....چی به سر پدر و مادرش میاد...
کی همه این جنگ خواهی ها تموم میشه کاش یه روز صبح بلند شیم و این کابوس تموم شده باشه....
این روزهای بد کی تموم میشن؟ کی میتونیم صبح چشمانمون رو باز کنیم و ببینیم در نهایت آرامش و شادی هستیم؟
یعنی روزهای خوب هم میرسند؟
وای یعنی کی این اتفاق میوفته
وقتی تموم میشه که برای دیگران بد نخوایم
اینهمه انرژی منفی ساطع میکنیم صد البته به خودمون برمیگرده
دقیقا
نمیدونم چه رازیه که از هر کسی میپرسی یه آشنایی تو این هواپیما داشته...
انگار یه ایران آشنای قربانیان این هواپیما بودند.
دلم برای همشون خونه. این روزها کی تموم میشن؟
نمیدونم دوستامم چندتاشون رو میشناختن
چه چند روز تاریکی بود،،، نمیدونم چه بر سر ما و کشورمون میاد، کاش این سایه ی تاریک بره، دیگه خسته ایم
کاشکی کاشکی خسته شدیم دیگه
واقعا این خبرهای بد کی تموم میشه؟ من که از فکر جنگ دوباره در ایران، حالم بد میشه و دچار همون احساس خاکستری و غم انگیز روزهای جنگ میشم.
متاسفم برای دوست همسرت. آدم از فرداش خبر نداره. فعلا که انگار با خبرهای بد احاطه شدیم.
امیدوارم خبرهای خوب هم از راه برسن. خاطرات جنگ که قسمت تاریک زندگی همه ماست