خیلی وقته ننوشتم و اعتراف میکنم که دلیلش فقط و فقط تنبلی هست!
دیشب پسرم دلش خواست فیلم عروسیمون رو ببینه! دقیقا دخترم تو همین سن تقریبا هرروز این فیلم رو نگاه میکرد! فیلم در مقایسه با فیلمای الان خیلی ساده بود. کلی هم به قیافه هامون خندیدیم. چقدر لاغر و جوون بودیم! یه تعدادی فوت شدن یه تعدادی جدا شدن بعضی ها هم قهرن! خلاصه که جالب بود.
یه فیلم مستند هست یه نام اسرار دریاچه که درباره تخت سلیمانه. خیلی دلم میخواد برم سینما ببینم ولی واقعا سانسهاش خیلی عجیبه! مثلا یکشنبه ساعت ۱ بعد از ظهر یا سه شنبه ساعت ۳ بعد از ظهر! خب کلا بگین نمیخوایم فیلم رو ببینین دیگه! این ساعتها چطور میشه رفت سینما آخه!! بیچاره سازندگانش که این همه زحمت کشیدن ولی نمیتونن نتیجه اش رو ببینن.
اول این پست رو دیروز نوشتم از شنبه تا حالا بیشتر از بیست بار فیلم مراسم عقدمون رو دیدیم دیگه واقعا دارم دیوانه میشم نمیدونم چی داره که پسرم انقدر دوست داره
ای جان چه پسری
شاید خوشش میاد بابا مامانشو میبنه تو اون لباسا
حتما من که خودم خسته شدم انقدر خودمو دیدم
جیگر پسرکو
چه حس جالبیه ها. یه کم آینده رو تصور کردم
تنبلی نکن پلیز. ما نوشته هاتو دوس داریم.
آره خیلی بامزه است با آهنگای قدیمی بعد به من میگن این آهنگا چیه گوش میدادین!! گفتم این خواننده جدیدای شماها اون موقعها بچه مدرسه ای بودن هنوز
لطف داری عزیزم