روزهای طلایی زندگی

یک مادر که تصمیم داره روزهای بهتری برای بچه ها بسازه. آدرس اینستاگرام @ghatareelm

روزهای طلایی زندگی

یک مادر که تصمیم داره روزهای بهتری برای بچه ها بسازه. آدرس اینستاگرام @ghatareelm

امید دوباره

تصمیم گرفتم به خودم و افکارم مسلط بشم. یه چیزهایی هم تو اینترنت خوندم که فرصت بشه اینجا یه خلاصه ای ازش مینویسم. ده مورد درباره موفقیت که برای من خیلی مفید بود. خلاصه که جمعه شب سعی کردم مثبت فکر کنم و درباره کاری که شنبه صبح قرار بود انجام بدم فکرهای عالی کردم و راحت خوابیدم. شنبه هم اون کار رو انجام دادم البته قضیه انقدرا هم مثبت نشد ولی سعی کردم به خودم مسلط شم. و بعدش اتفاق بهتری افتاد و در ادامه امروز که راههای جدیدی جلوم باز شد. چقدر مبهم نوشتم! 

رخوت

دچار یه رخوتی شدم. دلم میخواد بشینم تو خونه و چای بخورم و بارون رو تماشا کنم و به هیچی فکر نکنم. ولی چیکار کنم که یکی تو ذهنم هست که همش میگه چرا هیچ کاری نمیکنی و بعدا چجوری میخوای عمر رفته رو جبران کنی و خلاصه کلی عذاب وجدان بهم میده! 

آینده در گذشته

دانشجو که بودم بعضی وقتا از مسیری میومدم که از خیابونی که الان ساکنش هستیم میگذشتم. و خیلی برام جالبه که اون موقع حس خیلی خیلی خوبی نسبت به اون تیکه از خیابون داشتم. اصلا انگار آرامش اونجا موج میزد و دلم میخواست زودتر برسم بهش. بعدها که خونه مون رو خریدیم و چند وقت گذشت یادم افتاد که اینجا همون تیکه از خیابونه که من عاشقش بودم. نمیدونم واقعا چطوریه، زندگی ما از قبل معلومه؟ چرا از یه جایی یا کسی خوشمون میاد از جایی نه؟ اون تیکه خیابون چه فرقی با بقیه اش داشت؟ یعنی حس من در آینده بهم منتقل شده بود؟ کاش یه جواب درست و حسابی پیدا میکردیم! اونوقت چقدر زندگی رو راحتتر میگرفتیم چقدر کمتر غصه میخوردیم مثلا وقتی میدونستیم قراره یه خونه خوب پیدا کنیم با استرس کمتر دنبال خونه میگشتیم یا میدونستیم قراره بچه های خوب داشته باشیم، تو کارمون موفق شیم یا به آرزوهامون برسیم، بدون نگرانی از شکست چقدر میتونستیم از زندگیمون بیشتر لذت ببریم و حتی موفق تر بشیم. گاهی فکر میکنم اگر با این پیش فرض که من قراره موفق بشم و بعدا به این روزا فکر کنم و با خودم لبخند بزنم که دیدی چطوری به همه مشکلات غلبه کردم، برم جلو چقدر الان راحتتر زندگی میکنم.

اصفهان عزیزمن

این چند روز رفتیم سمت اصفهان. اصفهان عزیز و دوست داشتنی من ... اصفهان برای من یه شهر جادوییه پر از هنر و استعداد..‌‌. 

هیچ وقت از دیدن میدون نقش جهان سیر نمیشم. و اون لهجه شیرین مثل عسل اصفهانی ها   گاهی فکر میکنم چرا من یه دوست اصفهانی ندارم که هی بهش زنگ بزنم و به آهنگ حرف زدنش گوش کنم؟ 

خلاصه که همه جاهای دیدنی رو برای بار چندم دیدیم و کیف کردیم و بریونی خوردیم و بازم کیف کردیم ....و از همه قشنگتر هم کافی شاپ های محله جلفا بود. آخه انقدر یه خیابون دلبر میشه؟ 

بازی با بیسکویت و شکلات

خب سفره مهرگان رو چیدیم. خیلی حس خوبی بود. توی سفره هفت جور غله به همراه میوه های پاییزی بود. البته سفره ارغوانی میخواست که من نداشتم. بعد هم با گل خشک و کاج تزیینش کردیم. درست انگار یک بار دیگه وسط سال عید نوروز اومده. به نظرم خودمون باید این جشنها رو دوباره زنده کنیم. 

دیروز هم یه بازی جدید با بچه ها انجام دادم. ساختمون سازی به کمک شکلات آب شده و بیسکویت و چوب شور. بیشتر از یک ساعت بازی کردن و غش غش خندیدن. بعد هم ساختمونشون رو خوردن. فیلمش رو تو اینستا گذاشتم. @ghatareelm

پارسال یه بازی با پسرم انجام دادم اونم باز کردن یخ به کمک نمک بود. دیروز یه ظرفی گذاشته بود تو فریزر که یخ بزنه بعد آورد بیرون یه ذره باهاش ور رفت بعد یادش افتاد که با نمک باز میشه خلاصه روش نمک ریخت که یخش رو باز کنه. خیلی حس خوبی بهم دست داد. اینکه این چیزا تو ذهنش بشینه و بدونه کی ازشون استفاده بکنه خیلی خوبه.