-
جشن مهرگان
دوشنبه 15 مهر 1398 20:52
تصمیم دارم فردا برای بچه ها سفره مهرگان بچینم و براشون شاهنامه بخونم. چقدر خوبه بچه ها رو با جشنهای ایرانی آشنا کنیم.
-
آشنای قدیمی
چهارشنبه 10 مهر 1398 16:48
یه آشنایی داشتیم سالها پیش، دخترش بعد از ده سال بچه دار شد و وقتی بچه هنوز یکساله نشده بود از همسرش جدا شد. از نظر مالی خیلی زندگیش سخت شده بود و مجبور بود با یه بچه کوچیک کار کنه و خیلی تخصصی هم نداشت. خلاصه هفت هشت سالی به سختی زندگی کرد و پولاشو جمع و جور کرد و در سن چهل و دو سه سالگی رفت کانادا. دیروز کاملا اتفاقی...
-
ناامیدی و امید
یکشنبه 7 مهر 1398 20:04
تا روز جمعه کلی ناامید بودم و به نظرم همه درها بسته بودن اما دیروز تمام نعمت هایی رو که دارم و یادم رفته بود دوباره به خودم یادآوری کردم. نمیدونم چرا فکر میکنیم همه چیز باید به سرعت حل بشه. همین که خدا کنارمونه کافیه اصلا نمیتونم برای بلاگفا کامنت بذارم چیکار کنم ؟
-
نوجوانی
دوشنبه 1 مهر 1398 13:24
وقتی هنوز ازدواج نکرده بودم دختری بودم پر از آرزوهای دور و دراز. میرفتم سر کار و کلاس آلمانی و کارهای هنری میکردم و برای آینده برنامه میریختم. اصلا هم تو آشپزخونه پیدام نمی شد مگر برای غذا خوردن. اصلا نمیدونستم مهمونی گرفتن چقدر سخته حتی ظرف هم نمیشستم یعنی بابام نمیذاشت. تا اینکه همسرم پیداش شد و تصمیم گرفتم ازدواج...
-
موزه خانه مقدم
شنبه 30 شهریور 1398 14:52
دیروز صبح رفتیم موزه خانه مقدم. حس خیلی خوبی بهم داد مخصوصا رنگ آبی فیروزه ای ستونها، کاشی های زیبا و شیشه های رنگی و از همه مهمتر وسایل باستان شناسی دکتر مقدم. انگار روح و احساس آقا و خانوم خونه هنوز اونجا بود. زن و شوهری که در کنار هم و با عشق سالها کار کرده بودن. مدرسه ها هم که از دوشنبه باز میشه و دختر من امسال...
-
آفتاب ظهر
چهارشنبه 27 شهریور 1398 11:48
قدیما که سرکار میرفتم مجبور بودم صبح زود که هوا هنوز درست و حسابی روشن نشده بود برم بیرون و عصر هم ساعت ۵ یا ۶ میرسیدم خونه. من عاشق آفتابم ولی تمام اون سالها خیلی نمیتونستم از آفتاب سر ظهر لذت ببرم. اما الان ۵ ساله که این گرما و نور لذت بخش بهم انرژی میده و هنوز برام تکراری نشده
-
شکست
پنجشنبه 21 شهریور 1398 11:24
امروز یکی از مسیرهایی که فکر میکردم جواب بگیرم با شکست مواجه شد اما دیگه این شکستها من رو ناامید نمیکنه بلکه بهم انرژی مضاعف میده تا حتما جلو برم و به هدفم برسم. حتما میاد روزی که برگردم به عقب و با لبخند به تمام این شکستها نگاه کنم.
-
برنامه ریزی
چهارشنبه 20 شهریور 1398 18:19
تازه از مسافرت برگشتیم و حس و حال انجام هیچ کاری رو ندارم. فقط خونه رو مرتب و تمیز کردم بلکه ذهنم هم آرامش پیدا کنه. بعد هم نشستم اهداف و برنامه هام رو (برای بار چندم) نوشتم. سعی کردم واقع بینانه تر بهشون نگاه کنم و قدمهام رو شمرده تر و کوتاه تر بنویسم. یک قسمت هم بهش اضافه کردم اونم خصوصیات شخصیتی که به نظرم دارم و...
-
پارک
سهشنبه 12 شهریور 1398 20:45
امروز ساعت یک بعد از ظهر پسرم رو بردم پارک. هیچ بچه ای تو پارک نبود! البته تعجبی هم نداشت چون تو اولین سر خوردن از سرسره میچسبیدن بهش از گرما. اما تو همون هوای گرم چندتا پیرمرد تو پارک بودن. نمیدونم روزای پیری من چطوری خواهد بود... روزایی که بیشتر کسایی که دوست داریم دیگه پیشمون نیستن روزایی که ما شدیم تکیه گاه...
-
امید
سهشنبه 5 شهریور 1398 22:01
شروع کردن و راه انداختن یک کار جدید خیلی خیلی خیلی سخته. من این سختی رو دارم با تمام وجودم حس میکنم. روزهایی که به خودم میگم واقعا تا کجا میتونم جلو برم. روزهایی که دلم میخواد هرکاری تا الان کردم رو آتیش بزنم و از همه فکر وخیالها راحت شم. ولی در نهایت صدایی بهم میگه برو جلو یا کور سویی یه گوشه ای پیدا میشه و یه قسمت...
-
سیب زمینی سرخ کرده
چهارشنبه 30 مرداد 1398 22:40
نمیدونم چطوریه که سیب زمینی سرخ کرده هرچقدر هم زیاد باشه بازم کم میاد
-
موسیقی
دوشنبه 28 مرداد 1398 11:01
یکی از لذت بخش ترین کارهای دنیا گوش دادن به آهنگهاییه که دوران نوجوانی و اوایل جوانی گوش میکردم. خودم رو تصور میکنم که چقدر بی خیال بودم و روحم هرجا که دلش میخواست پرواز میکرد... انگار اون حس با اون آهنگ مونده و دوباره بهم منتقل میشه
-
سلام
شنبه 26 مرداد 1398 20:19
من تصمیم دارم علم رو به زبان خیلی ساده و جالب برای بچه ها ارائه بدم. البته اینجا خیلی خودمونی و به صورت روزانه نویسی خواهد بود. خاطرات خودم با بچه هام و تجربیاتم در زمینه کارآفرینی. من یک برند ثبت شده دارم به نام قطار علم که سایت و اینستاگرام به همین اسم داره. خوشحال میشم نظراتتون رو بدونم