روزهای طلایی زندگی

یک مادر که تصمیم داره روزهای بهتری برای بچه ها بسازه. آدرس اینستاگرام @ghatareelm

روزهای طلایی زندگی

یک مادر که تصمیم داره روزهای بهتری برای بچه ها بسازه. آدرس اینستاگرام @ghatareelm

آخرین خداحافظی

آخرین جمعه مرداد ماه رفتیم خونه مادر همسر. حالش خیلی خوب نبود. هرچی همسر ازش پرسید اسممون رو یادش نیومد. ولی تمام مدتی که کنارش ایستاده بودم من رو نگاه میکرد و من تمام مدت فکر میکردم چرا باید تو این شرایط باشه. بخاطر اون مریضی لعنتی مثانه رو برداشته بودن و به جاش یه کیسه گذاشته بودن که هر لحظه ممکن بود بخاطر آلزایمر و اینکه حس میکنه چیز زیادی رو بدنشه اون کیسه رو بکنه. برای همین مجبور بودن دستهاش رو به تخت ببندن. خیلی دلخراش بود همه چیز. به همسر گفتم بیا دستشو باز کنیم و یه کم ورزش بدیم و بمالیم تا خستگیش در بره. دستاشو باز کردیم و ماهیچه های آب شده اش رو یکم ماساژ دادیم و بازم تمام مدت با محبت چشمهاش تو صورت من بود. خیلی به خودم فشار آوردم تا اشکهام سرازیر نشن. 

شب موقع خداحافظی باهاش بای بای کردم اونم دستشو تکون داد. دست لاغرشو گرفتم و یکم نوازش کردم دستمو سفت گرفته بود. انگار جفتمون نمیخواستیم دست هم رو ول کنیم. نمیدونم من رو شناخته بود یا نه ... نمیدونستم که این آخرین خداحافظی ماست... دوشنبه صبح همسر زنگ زد که مادرش دیگه عذاب نمیکشه.....


معجزه نوشتن

صبحها دیگه کم کم دارن خنک میشن و به پاییز نزدیک میشیم. چند هفته پیش در اوج ناامیدی یه دفعه با خودم فکر کردم تصور کن همه چیز خوب پیش بره و یه چیزایی که برای کارم لازم دارم رو بتونم بخرم. البته با این وضعیت گرونی تقریبا غیر ممکن بود. فکر کردم ذهن من آزاده به هرچیزی که میخواد برسه حداقل تو همون فکرم! چندتاشون رو نوشتم و بعد بطور غیر قابل باوری دوتا از اصلی ترینهاشو خریدم! واقعا معجزه نوشتن رو تا حالا درک نکرده بودم. نمیدونم شاید انقدر تو ذهنم نزدیک حسشون کرده بودم و مصمم نوشته بودم که به واقعیت تبدیل شدن وگرنه قبلا هم چیزهایی نوشته بودم که بهشون نرسیدم. شاید اونا رو با دلهره و ناامیدی نوشته بودم. شما تاحالا تجربه نوشتن و بدست آوردن چیزی رو داشتین؟ به نظرم ایمان به گرفتن خواسته مون خیلی مهمه. این لیست رو من طوری نوشتم که انگار لیست خریده و باید دونه دونه خط بخوره.

زمین

عمل مادر همسر خداروشکر به خوبی انجام شد و دیروز هم مرخص شد. البته یه سری مشکلات آلزایمر هنوز سرجاش هست. امیدوارم این روزهای سخت براش راحتتر بشه. تنها چیزی که میتونم بگم اینه که خدا آخر و عاقبتمون رو به خیر کنه. 

این روزها درگیر یه مسئله دیگه هم هستم البته امروز صبح تمومش کردم. من اینجا با اسم خودم مینویسم و آدرس هم مشترک با سایتمه برای همین خیلی نمیتونم واضح از جزئیات بنویسم. اما درگیر یه مشکل خانوادگی بودیم با کسایی که سالهاست ندیدمشون. سر زمینهایی که ۱۰۰ سال پیش مال پدر پدربزرگم بوده. بارها بهش فکر کردم و هربار تصمیمم این بوده که نمیتونم کسایی رو که سالها روی زمینی کار کردن و خونه پدرشون بوده و نونشون رو از اونجا در میارن بی خانمان کنم. حتی اگه به قیمت از دست دادن هکتارها زمین باشه. خوشحالم که برادرم هم با من هم عقیده هست.

بازم نگرانی

خیلی دوست ندارم روزهای غم انگیز رو ثبت کنم ولی ما همچنان دلنگران مادر همسر هستیم. هنوز موفق به عمل نشدیم. یه دوراهیه که ته هیچ کدومش معلوم نیست. چون سنش بالاست عمل خیلی خطرناکه و اگر هم عمل نکنه امیدی به زندگی نیست. اگر شرایط خوب باشه شاید فردا عمل بشه. براش دعا کنین خیلی خیلی نگرانم.

امروز داشتم سریال آب پریا رو نگاه میکردم و فکر میکردم چی میشد دنیای ما هم پر از جادو و قصه و افسانه هایی بود که واقعی شده بودن. شاید هم باشه و ما همه چیز رو خیلی واقعی و تلخ کردیم. وقتی خدا انقدر بهمون نزدیکه چرا غم و غصه و نگرانی رو بهش نسپریم و خودمون پرواز کنیم و هیچ قید و بندی نداشته باشیم...


فاصله یک قدم تا حقیقت

به قول همسرم همیشه یک قدم تا حقیقت فاصله هست. در مورد بیماری مادرهمسر هم همین اتفاق افتاد. روز جمعه حالش به شدت بد بود هیچ کدوم مارو نمیشناخت و کلمه ای حرف نمیزد  و به سختی نفس میکشید. من که اصلا نتونستم کنارش بشینم. غم دنیا اومد تو دلم. از یه موسسه ای زنگ زدن دکتر اومد ویزیت کرد و هیچ چیز خاصی نگفت. شنبه همسر با یه دکتر صحبت کرد و گفت باید حتما MRIباشه تا نظر بدیم. خلاصه با هر سختی بود با آمبولانس بردن بیمارستان. دیگه بماند که اول گفتن کرونا داره و باید بره بقیه الله بستری شه  و در نهایت رضایت دادن که مشکلش کرونا نیست و میتونه بستری شه. خلاصه که بعد از MRI معلوم شد که همه مشکلات یک ماه اخیر اصلا از آلزایمر نیست و عود دوباره سرطان مثانه شه. البته من الان حس بهتری دارم چون یه راهی باز شده که میتونه عمل کنه و اگه خدا بخواد بهتر بشه. ولی واقعا علایمش هیچ فرقی با مراحل آخر آلزایمر نداشت. احتمالا فردا یا پس فردا عمل میشه. لطفا براش دعا کنین