روزهای طلایی زندگی

یک مادر که تصمیم داره روزهای بهتری برای بچه ها بسازه. آدرس اینستاگرام @ghatareelm

روزهای طلایی زندگی

یک مادر که تصمیم داره روزهای بهتری برای بچه ها بسازه. آدرس اینستاگرام @ghatareelm

نوجوانی

وقتی هنوز ازدواج نکرده بودم دختری بودم پر از آرزوهای دور و دراز. میرفتم سر کار و کلاس آلمانی و کارهای هنری میکردم و برای آینده برنامه میریختم. اصلا هم تو آشپزخونه پیدام نمی شد مگر برای غذا خوردن. اصلا نمیدونستم مهمونی گرفتن چقدر سخته حتی ظرف هم نمیشستم یعنی بابام نمیذاشت. تا اینکه همسرم پیداش شد و تصمیم گرفتم ازدواج کنم. شب قبل از عروسی یه دفتر آوردم و کلی دستور غذایی با نکته از مامانم پرسیدم و توش نوشتم. چند ماه بعدش هم باردار شدم و دخترم هم هشت ماهه دنیا اومد. یعنی منی که اصلا برنامه ازدواج هم نداشتم در عرض کمتر از دوسال هم همسر شدم و هم مادر. انگار یکی منو از لای پنبه برداشت گذاشت وسط یه زندگی پر از مسئولیت و یک نوزاد دو کیلویی هم داد بغلم! اونم من که تو زندگیم حتی یکبار هم  نوزاد یک روزه بغل نکرده بودم!!!!  

حالا سالها گذشته منم بالاخره تو موقعیتم به عنوان همسر و مادر جا افتادم ولی انقدر همه چیز سریع گذشته که نمیتونم تصور کنم اون دختر دوکیلویی به سن نوجوانی رسیده و منم که تمام کتابها و مقاله هایی که خوندم مربوط به دوران کودکیه موندم که با این حجم از اطلاعات درست و نادرست که دوروبر بچه ها هست چطور باید دوران نوجوانی رو به عنوان یک مادر مدیریت کنم. 

همه ی اینارو گفتم که بگم انگار همیشه از زندگی عقبم و باید یاد بگیرم و یاد بگیرم....و واقعا تازه میفهمم که وقتی بچه ها بزرگتر میشن همه چیز سختتر میشه چون به نظرم خیلی چیزها از دستمون خارج میشن و انگار با همون بند نامرئی محبت باید همه چیز رو کنترل کنیم‌. امیدوارم خدا باز هم منو تنها نذاره