روزهای طلایی زندگی

یک مادر که تصمیم داره روزهای بهتری برای بچه ها بسازه. آدرس اینستاگرام @ghatareelm

روزهای طلایی زندگی

یک مادر که تصمیم داره روزهای بهتری برای بچه ها بسازه. آدرس اینستاگرام @ghatareelm

آینده در گذشته

دانشجو که بودم بعضی وقتا از مسیری میومدم که از خیابونی که الان ساکنش هستیم میگذشتم. و خیلی برام جالبه که اون موقع حس خیلی خیلی خوبی نسبت به اون تیکه از خیابون داشتم. اصلا انگار آرامش اونجا موج میزد و دلم میخواست زودتر برسم بهش. بعدها که خونه مون رو خریدیم و چند وقت گذشت یادم افتاد که اینجا همون تیکه از خیابونه که من عاشقش بودم. نمیدونم واقعا چطوریه، زندگی ما از قبل معلومه؟ چرا از یه جایی یا کسی خوشمون میاد از جایی نه؟ اون تیکه خیابون چه فرقی با بقیه اش داشت؟ یعنی حس من در آینده بهم منتقل شده بود؟ کاش یه جواب درست و حسابی پیدا میکردیم! اونوقت چقدر زندگی رو راحتتر میگرفتیم چقدر کمتر غصه میخوردیم مثلا وقتی میدونستیم قراره یه خونه خوب پیدا کنیم با استرس کمتر دنبال خونه میگشتیم یا میدونستیم قراره بچه های خوب داشته باشیم، تو کارمون موفق شیم یا به آرزوهامون برسیم، بدون نگرانی از شکست چقدر میتونستیم از زندگیمون بیشتر لذت ببریم و حتی موفق تر بشیم. گاهی فکر میکنم اگر با این پیش فرض که من قراره موفق بشم و بعدا به این روزا فکر کنم و با خودم لبخند بزنم که دیدی چطوری به همه مشکلات غلبه کردم، برم جلو چقدر الان راحتتر زندگی میکنم.

نظرات 5 + ارسال نظر
Marzi سه‌شنبه 21 آبان 1398 ساعت 10:55 http://rozegaremarzi.blogsky.com

به نظر من همون ندونستن و آگاهی نداشتن از اتفاقات آینده بهتره تا دونستنش یا احساس کردنش.
اونجوری واسه یه اتفاق بد از پیش مشخص شده کل عمرمونو صرف غصه خوردن میکنیم یا همش حس خوب منتظر اتفاق خوبی که قراره بیوفته و یه جوری انگار عادی میشه و دیگه اون لذت واقعی رو نداره به نظرم.
مجهول بودن اتفاقات دنیا به نظر من جالبرتن.
اینجوری همیشه تنوع هست ولی اونطوری که شما گفتی همیشه از قبل میدونیم تهش چی میشه و دیگه جذاب نیست.

آره راست میگی ندونستنش خیلی هیجان انگیز تره

Zari سه‌شنبه 14 آبان 1398 ساعت 20:40

من هم دانشگاه شهید بهشتی میرفتم، یه تیکه پیاده روی از محله اوین داشتم که عاشق اون کوچه بودم ؛)) اما اونجا هیچی نخریدیم:( اگر قسمت شد و خرید کردیم میآم میگم

حتما یه روز میخری و میای بهمون خبر میدی. به هرحال امیدوارم هرجا که دوست داری خونه بخری.

ترانه یکشنبه 5 آبان 1398 ساعت 02:55

خوشحالم که خونه ات رو دوست داری. منکه فکر نمبکنم چیزی از قبل تعیین شده با شع. برعکس فکر میکنم چون اون قیمت خیابون رو دوست داشتی توس خونه گرفتی

آخه ما خیلی جاها دنبال خونه گشتیم. تهران که میدونی واقعا گرونه خونه. مدتی بعد از خریدش یه دفعه یادش افتادم چون دانشگاه هم مال بیست سال پیش بود و اصلا اون خاطره رو یادم رفته بود. کلا حافظه خوبی تو آدرس و خیابون ندارم

لاندا شنبه 4 آبان 1398 ساعت 09:02

چه دید جالبی. هیچ وقت اینجوری بهش نگاه نکرده بودم.
من واقعا گاهی هی از اینا به خودم میگم. وقتایی که به خودم تلقین می کنم که نتیجه خوب خواهد بود، خیلی بیشتر موفق میشم.

دقیقا همینطوره منم وقتی منتظر نتیجه خوبم حتما همه چیز خوب پیش میره

میلاجی شنبه 4 آبان 1398 ساعت 08:40

خب اگه برعکسش بود چی
مثلا میگفتن بعد از این بدبخت میشی همینارم که داری از دیت میدی و به فلاکت میوفتی!
خدای ناکرده البته

خب اونم هست کسایی رو که از دست میدیم یا جاهایی که اتفاقات بدی برامون میوفته. البته به نظرم اینکه بگیم ازین به بعد بدبخت میشیم و به فلاکت میوفتیم کاملا درست نیست چون خوشبختی و بدبختی نسبیه و همیشگی هم نیست.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد