من کدو حلوایی خیلی دوست دارم ولی تنبلی اجازه نمیده بخرم. دیروز خواهر همسر یه کدوی کوچولو خریده بود که دادش به ما. خلاصه که الان نشستم و دارم کدو حلوایی پخته با دارچین میخورم. طبق معمول یه لامپ مهتابی تو دلم روشنه. فکر میکنم اتفاقات هیجان انگیزی توراهه. البته که اینجا نمیتونم باز کنم. ولی شبا بهش فکر میکنم و قند تو دلم آب میشه از شادی و خوشحالی دسته جمعی! امیدوارم که واقعیت پیدا کنه.
چه خوبه همه باهم امیدوار باشیم.
برعکس من خیلی خیلی نا امیدم از شادی دسته جمعی ملت
من تازه امیدوار شدم. میدونی انقدر که ما هیچ امیدی نداشتیم هیچ تصوری هم ازش نداریم ولی من سعی میکنم تو ذهنم تصورش کنم. مطمئنم پیش میاد.
تاریخ پست را دیدم دوم آذر :(
امید درست وسط ناامیدی های ظاهری باید باشه اتفاقا
مشابه این احساس تو رو منم در برهه هایی از زندگی تجربه کردم که با هیچ چیز عوضش نمیکنم...این روزها دقیقا دنبال چنین حس و حالیم...
امیدوارم وقتی همه چیز روبراه شد بیای و برای ما هم توضیح بدی
امیدوارم تو هم بارها و بارها تجربه کنی
واو چه هیجان انگیز. هم کدو حلوایی، هم امیدواری. خوشحالی دسته جمعی
وای لاندا همش فکر میکنم مثلا یه اتفاقی بیوفته که همه مردم با هم شادی کنن
بهتر توضیح بدید و این شادی تون رو با ما هم تقسیم کنید
متاسفانه نمیتونم توضیح بدم یه حس درونیه یه جور الهام درونی مثلا. یه حسی که قراره اتفاقات خوب کلی بیوفته
چه حس خوبی
امید خیلی خوبه