یکی از دوستام برای یک هفته اومده ایران. صبح داشتم صبحانه پسرم رو میدادم که ببرمش مهد که دوستم زنگ زد بریم بیرون. دیگه مهد رو بیخیال شدیم و سریع آماده شدیم و نیم ساعت بعد سر قرار بودیم. حدود دو ساعت با هم بودیم و به اندازه چند سال به من خوش گذشت. همیشه خدا رو به خاطر داشتن دوستای خوب شکر میکنم.
راستی اینو یادم رفت بگم که هفت هشت تا تخم تو کدوی دیشبی بود که جوونه زده بودن. یعنی تو دل کدو هم پر از امید بود...
منم امیدهای کوچولو رو کاشتم که سبز بشن....
خوشا به سعادتت با این دوستهای خوب
فرناز جون بزرگترین حسرت من تو زندگی نداشتن چنین دوستان خوبی هست...
دوست خوب واقعا خوبه البته دوستای منم همه درگیر زندگین و نهایتا دو سه ماه یک دفعه همو میبینیم. عوضش تو خواهر داری که کنارتن
سلام فرناز جانم به به چشمت به دیدار دوست جان روشن...
سلام الی جون چه عجب این طرفا خوش اومدی
رسیدن به چند تا آرزوی کوچیک بهتر از هرگز نرسیدن به یه آرزوی بزرگه
آره تازه شاید راه باز شد به آرزوهای بزرگ هم رسیدیم
همیشه ازین دوستای عزیز داشته باشی
ممنونم عزیزم. من با اجازه لینکت کردم
دوستی تون پایدار باشه همیشه
مطلب منم درباره دوستی بخونید.
ممنون. حتما
هیچ چیز جای دوستهای خوب را نمیگیره. ارزو میکنم که دانه های امید توی دل مهربونت جوانه بزنن.
مرسی ترانه جون برای تو هم همینطور عزیزم