روزهای طلایی زندگی

یک مادر که تصمیم داره روزهای بهتری برای بچه ها بسازه. آدرس اینستاگرام @ghatareelm

روزهای طلایی زندگی

یک مادر که تصمیم داره روزهای بهتری برای بچه ها بسازه. آدرس اینستاگرام @ghatareelm

رویا یا واقعیت

داشتم فکر می کردم چه فرقی می کنه که ما مثلا دیشب رفته باشیم دیدن کسی یا اینکه خوابش رو دیده باشیم و تو خواب کلی بغلش کرده باشیم. همه اتفاقات اون لحظات که به خاطراتمون میپوندن پس چه فرقی داره واقعا اتفاقها افتادن یا فقط تو مغز ما بودن. 

اوایل که پدرم تازه فوت شده بود وقتی خوابش رو میدیدم صبح خیلی خیلی دلتنگش می شدم تا اینکه کلا از خدا خواستم اصلا خوابش رو نبینم. تا سالها هم خیلی کمتر میومد به خوابم شاید سالی یکی دوبار. پریشب خوابش رو دیدم و کلی بغلش کردم. صبح که بیدار شدم فکر کردم اگر رویام واقعی بود یعنی دیشب کلی بهم خوش گذشته، پس چرا اینجوری فکر نکنم که واقعا اتفاق افتاده. الان دوروزه که حس خوبی دارم به همین سادگی!! نمیدونم تونستم حرفم رو برسونم یا نه. 

اصلا هرچی که سنم بالاتر میره تصورم نسبت به دنیای اطرافم عوض میشه. انگار همه چیز داره رویایی تر میشه یا اینکه مرز واقعیت و خیال کمرنگتر میشه. مثلا الان وقتی به خاطرات دورترم مثل بچگی یا نوجوانی یا حتی قبل بچه دارشدنم فکر می کنم دیگه خود خاطره کمرنگتره بیشتر به حس خودم در اون لحظه فکر می کنم و اینکه طرز فکرم چطور بوده یا چقدر بچه یا جوون بودم. یا اینکه عکس العمل پدر و مادرم تو اون شرایط چی بوده و درنهایت هم دلم برای اون سن خودم و جوونی پدر و مادرم تنگ میشه. 

تاثیر این طرز فکر تو زندگی روزمره ام اینه که الان هم سعی کنم به خودم و اطرافیانم خوش بگذره و حس خوبی نسبت به الان خودمون داشته باشیم. میدونم که روزهای خیلی خیلی سختی رو میگذرونیم همه مون ولی می خوام وقتی بعدها هم یاد این روزها افتادم نسبت به خودم حس خوبی داشته باشم. 

خلاصه که سعی می کنم مثل کارتونهای سیندرلا و سفید برفی تو رویا زندگی کنم و روحم و فکر و ذهنم رو آزاد بذارم هرجور که دلشون میخواد فکر کنن و هرجا می خوان پرواز کنن....

نظرات 3 + ارسال نظر
پیشاگ سه‌شنبه 11 آذر 1399 ساعت 10:16

خیلیی خوبه که به این نتیجه رسیدی . منم باید امتحان کنم قشنگ بود
ایا میدانستی هر انچه ذهن تو بهش فک میکنه و تو هم بهش ایمان داشته باشی به واقعیت میپیونده ؟

همین ایمان داشتنش سخته به نظرم چون همش دودلی میاد تو ذهن آدم. خدا کنه اینطوری باشه پیشاگ

لاندا دوشنبه 10 آذر 1399 ساعت 11:48

حرفت خیلی درسته فرناز. اینکه بعدا اون حسه میمونه. من هم چند وقته که دارم عکسای قدیمیمون رو نگاه می کنم. امکان نداره عکسی رو ببینم و حسی که تو اون لحظه داشتم رو یادم نیاد. اگه حس بد بوده باشه عکسه رو دوس ندارم اصلا. هر چقدر هم که توش همه چی خوشگل افتاده باشه.
خاطره هامون هم همین میشه که میگی. و چه خوب که بتونیم تو روزای جاریمون، از الان حواسمون باشه و حس های خوب ثبت کنیم که بعدا که یادش افتادیم لذت ببریم.
اینا رو به خودم هی باید بگم که بعدا از روزای بارداری خاطرات خوب بمونه برام

دقیقا درباره عکس هم همینطوره. ولی بارداری خوبیش اینه که همه استرسهاش تبدیل به خاطرات هیجان انگیز میشه

شادی دوشنبه 10 آذر 1399 ساعت 10:46 https://setarehshadi.blogsky.com

سلام
من‌هم هرسب بدون اغراق هرشب خواب مامان و بابا رو می‌بینم و کلا توی خواب باهاشون زندگی می‌کنم با این پست شما نتیجه گرفتم به همین هم دلخوش باشم

خدا رحمتشون کنه چه خوب که هر شب میان به خوابت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد